ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

اولین بار در کتابخانه

اینجا توی کتابخونه ها خیلی برنامه های متنوع و جالبی برای بچه ها تو سنین مختلف وجود داره مثلا برنامه های قصه گویی و نمایش عروسکی و ... و توی هر کتابخونه یک بخش خیلی بزرگ به کتابهای آموزشی و داستان برای کودکان اختصاص داده شده...       ژوان از اولین تجربه اش توی کتابخونه خیلی لذت برد و بعد از نمایش عروسکی با عروسکهای نمایش بازی کرد و بعد رفتیم قسمت کتابهای کودکان و اونجا هم خیلی براش مفید و سرگرم کننده بود. ...
5 دی 1393

اولین هالوین و کریسمس

امسال ژوانی برای اولین بار مراسم هالوین رو از نزدیک دید و خیلی تجربه جالبی براش بود. اول شب مثل چهارشنبه سوری خودمون که بچه ها می رفتند زنگ خونه ها رو می زدن و خوراکی و شکلات می گرفتند، اینجا هم روز هالوین بچه ها لباسهای خاص خودشون رو که گاهی ترسناک، گاهی عروسکی یا هر چیز دیگه ای که دوست دارند هست می پوشن و می رن زنگ همسایه هاشون رو می زنن و خوراکی می گیرن و کلی می خندن و بهشون حسابی خوش می گذره... ژوان هم اون شب تینکربل شده بود و اول کمی با خجالت می رفت به طرف خونه همسایه ها، ولی بعدش که دید توی کوچه همه بچه ها دارن همین کارو می کنن خیلی خوشش اومد و می دوید به طرف خونه هایی که چراغها و تزئیناتشون روشن بود زنگ می زد و منتظر می شد تا بیان ...
5 دی 1393

روزهای اول در کانادا

    روزهای اول ما به شدت دچار جت لگ شده بودیم و ساعت خواب و غذامون حسابی به هم ریخته و خنده دار شده بود، ژوان هر شب ساعت 3 بیدار می شد و می گفت مامی پاستا می خوام، مامی میوه می خوام و بعدش دیگه نمی خوابید تا صبح... این عکس شب اوله که ما اصلا خوابمون نبرد و تقریبا تا صیح بیدار بودیم...   از فردای اون روز گردش، تفریح و پیاده روی های ما توی محیط جدید شروع شد...     آبی آسمون و تمیز بودن هوا، تو روزهای اول خیلی توجه ما رو به خودش جلب می کرد. خنده های شادت دل من رو خیلی شاد می کنه عزیزترینم...     این هم اولین عینک آفتابی دختری  &nbs...
5 دی 1393

شروعی دوباره

  ژوان عزیزم، این اولین پستی هست که دارم بعد ار سفر دوباره مون به کانادا برات می ذارم، ما الان حدود سه ماه و نیمه که به کانادا اومدیم و توی این مدت به شدت سرگرم و درگیر کارهای لازم روزها و ماههای اول بودیم، الان دو ماه و نیمه که توی خونه خودمون هستیم و تقریبا توی این محیط جدید جا افتادیم.   اینجا فرودگاه آتاترک استانبوله، عزیز دلم تو مثل همیشه توی سفر خیلی خانوم بودی و نهایت همکاری رو با مامان و بابا داشتی...   تو هواپیما هم خیلی بهت خوش گذشت و تو بازیگوشی هیچی کم نذاشتی ...       ب ه موقع هم استراحت می کردی و دوباره سر حال می شدی.... تا اینکه رسیدیم تورنتو...
4 دی 1393
1