ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

روز به دنیا آمدن ژوان عزیزم، زیباترین روز زندگی من و پوریا

  ژوان عزیزم می خواهم خاطره فراموش نشدنی روز متولد شدنت رو از یک روز قبل یعنی جمعه پنج خرداد 91 شروع کنم. این آخرین جمعه دو نفری من و پوریا بود و چون من باید از ساعت 6 بعد از ظهر دیگه چیزی نمی خوردم، با پوریای عزیزم تصمیم گرفتیم بریم بیرون یک نهار درست و حسابی بخوریم. دو تایی رفتیم رستوران نایب ساعی و دو پرس چلوکباب واقعا خوشمزه با سالاد، زیتون پرورده، ماست و بادمجان، و آب پرتقال خوردیم. تو رستوران خیلی از خانواده ها با بچه های کوچولوشون از چند ماهه تا چند ساله آمده بودند و من و پوریا هی به اونا نگاه می کردیم و به هم لبخند می زدیم و به این فکر می کردیم که ما هم تا چند وقت دیگه با دختر نازمون سه نفری می آییم رستوران.خلاصه بعد از ...
24 دی 1391

تقدیم به ژوان عزیزم

عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر می نهد آن زمان طفل قشنگم بی خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم می شود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم می شود می فشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن می گشاید نور چشم دیدگان بوسه ها از مهر بر رویش زنم گویمش آهسته ای طفل عزیز می پرستم من تو را مادر منم ...
18 مهر 1391
1