ژوانم درچند ماه گذشته
امروز یک کم اضطراب دارم ولی از اونجایی که هر چیزی که مربوط به تو باشه باعث آرامشم می شه و من رو غرق در رویای تو می کنه، تصمیم گرفتم بیام بعد از مدتها وبلاگت رو آپدیت کنم و یک کم با خودم و عکسای تو خلوت کنم.
شب سال نو: 2015
خداحافظی آخر مهمونی
پارک رفتن های ما تو زمستونی که گذشت:
ژوان عاشق غذا دادن به سنجاب ها بود.
روزی که ما امتحان رانندگی G1 داشتیم.
استخر و شنا و آب بازی:
اولین تجربه اسکیت روی یخ، چقد اون شب بهمون خوش گذشت. تا چند روز شارژ شارژ بودیم هر دومون.
اولین شب یلدای ما در کانادا، اولین یلدایی که خودمون سه تا بودیم.
اولین باری که من و ژوان با هم براونیز درست کردیم.
عشقم عاشق آیینه س.
خب بقیه عکسها رو هم که مربوط به نوروز 94 و تولد سه سالگی عزیز دلمه تو پست بعدی می ذارم.
ما 5 اسفند 93 به ایران برگشتیم و الان هم هنوز در ایران هستیم، ولی امروز دوباره برای رفتن به کانادا بلیطمون رو گرفتیم و حدودا یک ماه دیگه به کانادا برمی گردیم. شاید دلیل اضطرابم هم همین باشه.
دختر خوبم امیدوارم من و بابا همیشه شاهد شادی و خوشبختی تو باشیم و از شادی تو ما هم از ته دل شاد بشیم.