ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

سرزمین عجایب

1392/7/27 11:44
نویسنده : مامي
1,183 بازدید
اشتراک گذاری

بچه که بودم عاشق شهر بازی بودم. تابستون هر سال شهر بازی که باز می شد تمام عشق من انتظار برای شبی بود که قرار بود بریم شهر بازی، عاشق بازیهای ترسناکش بودم ، رودخانه وحشی، رنجر، سفینه، ترن هوایی و ....، اگر کسی به من می گفت بیا بریم تونل وحشت (چون تونلش خیلی بی مزه بود و اصلا ترس نداشت) ببخشید انگار به من فحش می داد....

ولی حالا که من مادر یک دختر پانزده ماهه ام، باورم نمی شه که از سوار شدن قطاری که خیلی آروم با سرعت نیم کیلومتر در ساعت حرکت می کنه اینقدر لذت ببرم. پنجشنبه شب ژوان رو برای اولین بار بردیم  سرزمین عجایب، و من سوار تمام بازیهای مخصوص کودکان یکی دو ساله شدم و هزار برابر تمام شبهایی که سوار رودخانه وحشی و سفینه شده بودم لذت بردم....

وقتی لبهای خندون عروسکم رو می دیدم که از دیدن اون نورهای رنگی و نقاشی های قشنگ توی تونلها، چه کیفی داره می کنه و چقدر هیجان زده ست، انگار که تمام دنیا مال من بود، با دیدن شادیش از ته دلم شاد بودم. خیلی بهمون خوش گذشت، خیلی شب خوبی بود .... عکسها فعلا تو گوشی هستند، دفعه بعد می ذارمشون.

یه بادکنک انگری بردز اهم از اونهایی که توش گاز داره و همینجوری می ره بالا  برای ژوانی خریدیم، خیلی باهاش خوشحاله، نمی دونید وقتی می بینه بادکنکش رفته به سقف چسبیده چه جوری از ته دل می خنده ....

اما یک کم هم از کارهای جدید خانوم خانوما تعریف کنم. دخترم از دیدن خودش تو آیینه خیلی خوشش می آد و هر وقت لباسش رو عوض می کنم یا موهاش رو براش می بندم یا  گل سر می زنم، بدو بدو می ره جلوی آیینه و خودش رو نگاه می کنه....

هفته پیش می خواستیم بریم مهمونی رفتم کفشهامو از کمد برداشتم می خواستم تمیزشون کنم و بپوشم که ژوان اومد و با اصرار ازم می خواست که کفشهارو بدم بهش، من هم از ترس اینکه نکنه کفش رو بکنه تو دهنش نمی خواستم بهش بدم ولی بالاخره اینقدر با نگاهش و با اون صدای معروفش که هر وقت چیزی می خواد با شدت در می آره، بهم اصرار کرد تا تسلیمش شدم و کفش رو  بهش دادم، فکر می کنید چی کار کرد؟ سریع خودش رو رسوند جلوی آیینه قدی توی راهرو و نشست روی زمین و کفش من رو پاش کرد، وای که چه احساسی تو اون لحظه داشتم من با دیدن صحنه ای که ژوان کفش پاشنه دار من رو پوشیده و داره با لذت خودش رو تو آیینه نگاه می کنه..... عزیز دلم چقدر زود بزرگ شدی نی نی کوچولوی من...

با تلفن صحبت کردنش جالبه، از بس که دیده من موقع تلفن زدن، دستهام مشغول هزار تا کار مختلفه و مجبورم با شونه ام گوشی رو نگه دارم، هر وقت گوشی تلفن یا موبایل های ما رو بر می داره می ذاره رو گوشش رو اینقدر خوشگل شونه اش رو می آره بالا تا گوشی نیفته بعد هم دستهاش رو تکون می ده و صحبت می کنه...

 

 

عینک آفتابی منو بر می داره می ره جلوی آیینه و  عینک رو می ذاره روی سرش.

سی دی های بیبی آینستین رو هم که دیگه خیلی عاشقشونه و هر وقت هوس می کنه ببیندشون کنترل تلویزیون یا دی وی دی پلیر رو می آره می ده به من  و به تلویزیون اشاره می کنه و با همون صدای مخصوص خودش به من می گه براش سی دی ش رو بذارم، وقتی تلویزیون روشن می شه و فیلمش شروع می شه یک لبخند خوشگل تمام صورتش رو پر می کنه و چند دقیقه ای سرگرم تماشا می شه، من هم از فرصت استفاده می کنم و سریع به کارهام می رسم و یک غذای چند دقیقه ای درست می کنم. گاهی هم هر سی دی روی میز باشه می آره می ده بهم و من متوجه می شم که هوس فیلمهای خودش رو کرده....

تو اسباب بازی هاش توپ و ماشین رو خیلی دوست داره، با ماشین که خیلی خوب سرگرم می شه، هر وقت هم می ریم پارک از وقتی که توی راه رفتن مسلط شده وقتی می ذاریم خودش راه بره حسااااابییییی بهش خوش می گذره و غش غش می خنده و یک صداهایی از ذوقش در می آره که ما همینطور  شگفت زده می مونیم که این دیگه چه صدایی بود!!!!!!! حالا اگر راه رفتنش، توام با توپ بازی هم بشه که دیگه عاااالیههههه، اینقدر بدو بدو می کنه و توپش رو می اندازه و می دوه دنبالش و برش می داره و دوباره از اول می اندازه می دوه برش می داره و ..... کیییییییف می کنه عروسکم...

من رو تو همه عکسها می شناسه، با انگشتش اشاره می کنه و می گه مامااااا... من هم که از خوشی پرواز می کنم و می رم رو ابرهاااااااا....

راستی یک چند وقتی هست که انگشت اشاره اش رو به کار می گیره و این خیلی خوبه، به کار گرفتن انگشت اشاره مقدمه صحبت کردنه....

دیگه اینکه از دست خانوم خانوما در همه کابینتها رو با روبان بستم.

عسلم برام نقاشی می کشه مااااااه، می دونین کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روی سنگهای کف خونه، چند وقت پیش براش پاستل خریدیم، اوایل فقط روی کاغذی که بهش می دادیم نقاشی می کرد ولی من نمی دونم چه جوری کشف کرد که نقاشی روی سنگ یک لذت دیگه ای داره و الان تا پاستل رو بر می داره می ره می شینه روی زمین و مشغول خلق آثار هنری زیبایی می شه، البته ناگفته نمونه که وقتی من دستمال یا اسکاچ می آرم و می خوام سنگها رو تمیز کنم، زود دستمال رو از من می گیره و نمی ذاره من به زحمت بیفتم و خودش مسئولیت کارش رو به عهده می گیره و همه جا رو تمیز می کنه، من هم موقع انجام این کارها یک فیلمهای خوشگلیییییی ازش می گیرم....، می گم هر کی ببینه با خودش می گه چه مادر ظالمیه، نمی دونن که خودش به زور اسکاچ رو از من می گیره  :))))

کارگاههای مادر و کودک هم همچنان داریم میریم، چهارشنبه پشت در  کلاسمون اطلاعیه آموزش شنای مادر و کودک دیدم، رفتم ثبت نام کنم گفتند ظرفیت تکمیله ولی احتمالا یک نفر  می خواد کنسل کنه و شاید ما بتونیم به جاش بریم.... چهارشنبه صبح بود که داشتم فکر می کردم امسال تابستون اصلا استخر نرفتم و عصر این اطلاعیه رو دیدم، خیلی برام جالب بود این اتفاق!!!!!

دومین دندون دختری هم 14 مرداد در اومد و حالا خانوم دو دندونی هستند. من از وقتی که اولین دندون ژوان در اومد تقریبا هر شب براش با مسواک انگشتی، مسواک می زنم و خدا رو شکر این کار رو دوست داره و برای مسواک زدن خیلی اشتیاق نشون می ده، گاهی هم خودش تو مسواک زدن کمک می کنه....

 

 

 

 اینجا هم که دیگه خیلی خوابش می اد جوجو....

 

 راستی این عکس دندونی ژوان ه که مامانی مهربونش براش درست کرده

 

 

یک کم هم از کلمه هایی که ژوانی می گه براتون بگم:

ماما: مامان (این کلمه رو بعضی وقتها بیست بار پشت سر هم می گه، اینجور وقتها دیالوگ من و ژوان اینجوریه: ماما، ماما- ماما،جونم- ماما، عمرم -ماما، عزیزم- ماما، ماما- ماما،قربونت برم- ماما، ماما- ماما، جونم عزیزم....)

بابا: بابا

به به: هر نوع خوراکی اعم از آب و غذا و میوه و بستنی و .... یا بهتره بگم هر چیزی که وارد دهان می شه حتی مسواک

دد: گردش

ببو: سواری توی سبد پیک نیک و مواردی از این دست....

ب ب: در جواب  عبارت "بعبعی می گه......"

خخخخخخخخ: چیزهای کثیف

غ غ غ غ غ غ: چراغ

نه گاهی هم ده (هم وزن هم): نه

بهش می گم ژوان دوست داری کجا بریم؟ می گه دد، می گم رفتیم دد چی بخوریم؟ می گه به به.... دیگه با من حرف می زنه دخترم، آخه چه جوری بگم چقدر خوشحالم!!!!!!!!

خب حالا یک چند تا هم از عکسهای این چند وقت بذارم و بعضی چیزها رو تو عکس توضیح بدم:

 

عکس جا مونده از  تولد دسته جمعی تو خانه کودک پالیم

 

 

دومین گردش گروهی نی نی های ناز خرداد 91 ، خانه کودک برج میلاد

ما با مامانها و نی نی های ناز و دوست داشتنی خرداد 91 برای دومین بار توی تیر ماه دور هم جمع شدیم و بچه ها رو بردیم خانه کودک برج میلاد، به همه مون واقعا خوش گذشت و یه روز عالی رو کنار هم گذروندیم. به امید قرار بعدی و یک روز زیبای دیگه...

حالا می فهمم  این دفعه چقدر دیر آپ کردم، البته این عکسها توی گوشیم بودند و وقت نکرده بودم بریزم روی لپ تاپ....

ژوان، سانیار

 

باز هم ژوانی و سانیار، اون خانوم کوچولو هم که اون پشت روی سرسره س فرناز نازه...

 

 

ژوان عزیزم و ثنا خانوم تپلو

 

ژوان همه ش روی سرسره بود، پارک هم که می ریم سرسره رو بیشتر از بقیه اسباب بازیها دوست داره.

 

 عسلم که روی سرسره ست. من نمی دونم  فسقلی وروجک بازیگوش من چه جوری از سرسره می ره بالا، بقیه نی نی ها هم از همین جلو  از چپ به راست ثنای زیبا، سام خوشگله، سانیار  خوشگله، اون دختر خانوم هم که با ما نبود ....

 

 

  

 ژوان، سانیار، ثنا

 

 از بالا به پایین: سام، ژوان، سانیار، ثنا

 

نی نی های خردادی همه تونو خیلی دوست دارم، عزیزاااااااای دلم.....

 

 

 

 این هم ژوانی مشغول بازی تو کارگاه مادر و کودک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

شقايق
2 شهریور 92 23:26
عزيززززززم
من نميدونم چرا اينقدر دخملتو دوست دارم ، ازش انرژي ميگيرم
باور كن زهره جون خيلي وبلگا هستن نه حوصله دارم بخونم بچه هاشون چي كارا ميكنن نه حوصله ديدن عكساشون دارم ولي با كارهاي ژوان گلم ذوق ميكنم با عكساشم حال
خيلي مواظب خودتون باشيد بوس



شقايق جان خيلي به من و ژوان لطف داري عزيزم مرسي
مامان آيدا كوچولو
3 شهریور 92 7:40
سلام زهره جون. چطوري خوبي؟ ماشالله ژواني چقدر بزرگ شده. ديگه كلي واسه خودش خانومي شده ها. دندوناش هم مباركه بسلامتي. آيدا هم مثل ژواني توپ خيلي دوس داره.
راستي عكساي تولدش هم خيلي قشنگ بود. عكس عمو رو هم ديدم كلي بهشون سلام برسون.
ژوان رو بوس بارونش كن.


مرسي عزيزم، نظرت رو ديدم خوشحال شدم فكر مي كردم ديگه ما رو نمي خوني، آيدا چه طوره، اصلا نمي شه همديگرو ببينيم. ((((. دلم برات تنگ شده ، تو هم از طرف من آيدا رو ببوس....
م به مامانت اينا خيلي سلام برسون....
پگاه
3 شهریور 92 14:36
وای الهی قربونت برم که از الان پا توی کفش بزرگترها میکنی چقدر دلم برات تنگ شده بود جیگر طلا.
زهره جون حسلبی حسابی ببوسش بجای من بنظرم هیچ چیز زیباتر از دیدن دختر بچه ای که کفشهای مادرشو پوشیده نیست.شادیتون همیشه مستدام


پگاه جونم مرسي عزيز دلم
مرضیه
3 شهریور 92 15:35
سلام عزیزم انشالله همیشه ساعات لحضه های خوشی تو زندگی داشته باشین پس حسابی به ژوان عزیز خوش خوش گذشته ژوان جون از عکس هاش هم معلومه بچه ای شیرین ودوست داشتنی یه خدابراتون حفظش کنه ایشالله من خودم هنوز متاهل نشدم پس بچه ام ندارم اما میتونم درک کنم حس مادری چقدر شیرینه فعلا


مرضيه جان من هم آرزوي خوشبختي و كامروايي برات دارم عزيزم
مامان پاني
4 شهریور 92 1:08
سلام مامانى و ژواني ناز
واي كه چقدر دنياي اين عسلكها شيرينه و با خودشون ما رو هم شاد ميكنن پانيا هم همينطوريه وقتي ميبرمش پارك اينقدر بلندبلند مي خنده و خوشحاله كه توجه همه رو به خودش جلب ميكنه
قربون ژواني ناز خودم كه اينقدر بانمكه
😘💋🌺💖💜💛💙



اي جان جيگر پاني خوشگله رو برم من
ساراکوچولو
6 شهریور 92 13:06
ماشالله به دخترکم...راستی اومدم شماروبه جشن تولد سارا جون تووبش دعوت کنم..


مبارك باشه تولد خانوم كوچولو
Mojdeh
6 شهریور 92 14:39
عروسک قشنگم دلم واست تنگ شده بود
خیلی عکسای ژوان ناناز قشنگن زهره جون
بوس بوسسس بوسسسسسسسس



مرسي مژده مهربونم
مامان ایلیا
10 شهریور 92 17:09
وای که چقددددددددددرررررر خوردنی و شیرین شدههههههراجع به کاراش که میخوندم همینطور دلم میخواست بچلونمشششش وووووییییی.یعنی اگه الآن دم دستم بودا همش گازش میگرفتم

الهی خدا حفظش کنه.

منم عاشق همه نی نی های خردادی ام

راستی از کارگاههای مادرو کودک راضی هستی؟میشه برام توضیح بدی تو کلوپ که ببینم ارزش داره اینهمه راه رو بیام.چون اینجا واسه سن ایلیا نداره انگار.مرسی دوست خوبممممممم



زينب جان مرسي از محبتت عزيزم
چشم تو كلوپ مي آم و راجع به كارگاهها بيشتر مي گم...، ببخشيد تا الان هم نتونستم بيام، گاهي واقعا متوجه نمي شم صبح چه جوري شب مي شه
اکرم
14 شهریور 92 23:12
زهره جون کجایی؟


درگير روزمره ام عزيزم
ساراکوچولو
15 شهریور 92 18:42
روز دختر من وسارا جون تبریک میگیم...این هم کارت پستال

http://www.patugh.ir/up/2012/09/sher-dokht.jpg



متشكرم، من هم اين روز رو به شما تبريك مي گم.
اکرم
16 شهریور 92 17:40
دختر قشنگم عزیز دلم روزت مبارک امیدوارم مثل سیندرلا خوشبخت باشی گلم..زهره جونم بابت داشتن دختر به این خوشکلی و عسلی تبریک میگم


آخي مرسي اكرم جون مهربون