بوسه های تو
ژوان نازنینم احساس می کنم این روزها بهترین روزهای زندگی من هستند. تو زندگیم خیلی وقتها بوده که فکر می کردم بهرین روزهای زندگیمن ولی الان شک ندارم که نه!!!!! الان که تو توی زندگیم هستی زیباترین و پرشورترین روزهای زندگیم رو دارم می گذرونم، وقتی به پوریا این احساسمو می گم می گه مطمئن باش روزهای آینده از این هم بهترن و من به حرفش ایمان دارم، با بودن تو زندگیم داره هر روز زیباتر و قشنگتر می شه، امیدوارم تو هم این احساسات ناب رو به موقعش تجربه کنی و طعم شیرین این لذتها رو بچشی، وقتی روی بدنت زخم کوچیکی داری و دخترت با میل خودش می آد روی زخمت رو می بوسه و می ره، یا وقتی که داری از وجود خودت تغذیه اش می کنی با یه حس قدردانی تو رو نگاه می کنه و می بوسه، بوسه های اول صبحش که تازه بیدار شده و چشمهای خوشگلشو باز کرده... یعنی معنادار تر از اینا چیزی هست؟ نمی دونم چی بگم جز اینکه دختر مهربون و قدرشناس من بدون که خیلی دوستت دارم، بدون که خیلی از داشتنت به خودم می بالم و با تمام وجود از اینکه کنارمی و هستی خوشحالم، شادم عزیزم از داشتنت...
عسلم چند شبی می شه که وضعیت خوابت خیلی به هم ریخته، دوشنبه شب که خیلی تو خواب گریه می کردی و من خیلی ناراحت بودم چون می دونستم که حتما یه چیزی داره اذیتت می کنه، صبح که بیدار شدیم دیدم بله مروارید ششم هم جوونه زده...
راستش به جز این مساله خواب شب هیچ سختی و مشکلی تو وظایف مادری حس نمی کنم (البته با کمکهای بی حد و اندازه پوریا)، می دونی تو تا صبح حدود هفت هشت بار بیدار می شی و شیر می خوری یعنی حتی بیشتر از دوران نوزادیت و این باعث شده که من هنوز نتونم تو رو توی اتاق خودت بخوابونم، خیلی دارم فکر می کنم که چه جوری عادت شیر خوردن شبانه رو از بین ببرم تا هم تو و هم خودم بتونیم راحت تر بخوابیم، می دونی شیر شب باعث می شه که دندونهات پوسیدگی پیدا کنن و اینکه خواب پیوسته شبانه برای رشدت خیلی لازمه و من خیلی دوست دارم که تو دختر مستقلی باشی و تو اتاق خودت بخوابی، امروز صبح زنگ زدم از مشاور وقت گرفتم تا ببینم برای حل این موضوع باید چی کار کنم؟
دیگه اینکه دختر من الان از اندامها و اعضاء بدن، دست، پا، چشم و نافش رو می شناسه و در جواب اینکه چشمهات کو؟ با یه ناز خاصی پلک می زنه که نگو....