دو ساله های وحشتناک
این روزها دختر نازنین من داره تبدیل می شه به یک دو ساله وحشتناک
و من انقدر درگیر کارها و برنامه های فندوقچه وحشتناکم شده ام که خیلی وقته نتونستم بیام تبریک سال نو بگم و یک پست نوروزی بگذارم، و از مسافرت قبل از عید که با مامانی رفتیم بگم و عکس بذارم...
وارد مرحله بسیار سختی شدیم، خدا کنه بتونیم این مرحله رو درست پشت سر بگذاریم. این روزها خیلی سعی می کنم که با خواسته های دل دخترم راه بیام، روزها سه چهار باری از خونه می آییم بیرون و هر بار حدود یک ربع بیست دقیقه ای از پله ها و رمپهای پارکینگ بالا و پایین می ریم چون ژوانی عاشق بالا و پایین رفتن از پله هاست، بیشتر ساعات روز رو لخت تو خونه می گرده، هر بار موقع حاضر شدن و از خونه بیرون رفتن کلی باید براش توضیح بدیم که با دمپایی نمی شه از خونه بیرون رفت و باید کفش بپوشیم، آخه فسقلی عاشق بپایی های حمومشه ( به قول خودش) و اصلا حتی تو خواب هم دمپایی هاش رو از پاش در نمی آره...
تمام مدتی که من تو خونه راه می رم و مشغول انجام دادن کارام هستم دوست داره تو بغلم باشه اینجور وقتها همه اش می گه "بلت" یعنی "بغلت" ...
خیلی سعی می کنم که کار به نحسی کردن و بدقلق شدن نکشه اما گویا تو این سن این ماجرا گریزناپذیره و حداقل روزی دو سه بار بر سر موضوعات مختلف بی اهمیت و با اهمیت به بهانه های ریز و درشت پیش می آد.
دوست داشتم یک کم غر بزنم که زدم، بگذریم...
با اینکه عزیز دلم باعث شده که من دائما احساس کنم چقدر بچه بزرگ کردن سخته و با اینکه از درون به شدت عاشق بچه ام در مورد بچه دوم به شدت دچار تردید بشم اما خب شیرینی ها و لذتهای بسیار زیادی هم تو این راه پر فراز و نشیب حس می کنم، مخصوصا این روزها که ژوانی حسابی شیرین زبون شده و با کلمه ها و حرفای بامزه اش خیلی دلمون رو می بره...
بچه که بودم مامانم همیشه می گفت کوچیکتر که بودی به هندونه می گفتی "شونونه" . من غش می کردم از خنده که شونونه چه ربطی به هندونه داره و حالا کوچولوی نازنین من مثل خودم به "هندونه" می گه "شونونه"!!!! و این خیلی برام لذتبخشه...
بیشتر حیوونا رو می شناسه و از روی کارت اسمشون رو می گه و صداشون رو در می آره، جوجه ام به "میمون" می گه "مونی" :)
شیر
موش
آیی: ماهی
ترددن: کرگدن
فیل
باو:گاو
جوجو
موغ: مرغ
اوروس: خروس
ایس: خرس
ایمشا: تمساح
پمامه: پروانه
ادوش: خرگوش
طوطی
ییباه: روباه
بب: ببر
ببقو: بق بقو (صدای کبوتر)
-مامی: جوجه چی می خوره>
-ژوان: دونی
-مامی: موش چی می خوره؟
-ژوان: پنیر
-مامی: خرگوش چی می خوره؟
-ژوان: ابیج (هویج) ، ایار (خیار)
دل: گل
پاشین: ماشین
سویین: تاب (سویینگ)
اللیش: صندلی، صندلیش
آخ یک چیز خیلی مهم:
ژوان از هفته پیش اسم خودش رو می گه "اوآن"
خیلی وقت بود که بخش آخر اسمش رو یادگرفته بود و به خودش می گفت "آن" ولی حالا کاملتر می گه...
هم: شمع
بابایل: موبایل
بالیش: بالش
تتو: پتو
بپایی: دمپایی
پرده
سی دی
دیوار
تاییک: تاریک
اوشن، اوشتن: روشن
قایه: قایم
ددن: گردن
هیماما، شیماما: هواپیما
هونونو، هونونه، شونونه: هندونه
بیدی: کیوی
حووله
لوق: لخت
باسری: باتری
پایه: پاره
چند روز پیش اسباب بازیش رو آورده به من نشون می ده می گه: باسری (باتری)، بابا، آبو (چاقو)، پیس دوسی (پیچ گوشتی)، ددس (درست) ، و همون روز عصر وقتی پوریا از سر کار اومد و من این ماجرا رو براش تعریف کردم بلافاصله رفت باتری خرید و اومد اسباب بازی جوجه رو درست کرد. هر دو تا تون رو خیلی دوست دارم عزیزای دلم...
رنگهای آبی، طوسی و سیاه رو کاملا می شناسه و تلفظ هم می کنه، رنگهای قرمز، زرد و سبز رو هم می شناسه ولی هنوز تلفظ نمی کنه...
از صبح که بیدار می شه تا شب که بخوابه حدودا هزار بار می گه "این" و بیشتر چیزایی رو که می خواد و بیشتر منظورش رو با این کلمه بیان می کنه...
عزیز دلم تازگیها اگر نیمه شب بیدار بشه خیلی سریع دوباره خوابش می بره و خواب شبش واقعا خوب شده، ولی چند شب پیش بیدار شده بود و نمی خوابید ، من رو صدا می کرد می گفت : مامی ، دست. یعنی دستت رو می خوام که بذاری زیر سرم تا بخوابم، یعنی دلم می خواد اینجور وقتها تمام وجودم رو بدم و از همه راحتیهام بگذرم که راحت بخوابه و وجود نازنینش آروم باشه...
خب مثل اینکه حرف برای گفتن زیاد دارم ولی دیگه بهتره برم یک کم بخوابم تا فردا صبح بتونم به برنامه ها و کارام برسم.
پست بعدی پرعکس خواهد بود...