22 آذر بود. داشتم با تو دختر خوشگلم بازی می کردم و تو هم مثل همیشه پر جنب و جوش و پر سر و صدا سرگرم بازی شده بودی، به صداهایی که تولید می کنی خیلی دقت دارم، وسط بازی بودیم که دیدم داری می گی "آماماماماماماماما" آره گفتی "ماما" گفتی "مام" من قربون اون حرکت خوشگل لبهات وقتی که این کلمه رو تلفظ می کنی نفسم، چند دقیقه بعد هم "آبابابابابابابابابا" آره "بابا" گفتی، تو یک روز هم گفتی "ماما" و هم گفتی "بابا". اون روز پوریا مسافرت بود و پیش ما نبود. فرداش که پوریا بعد از چهار روز از ترکیه برگشت تو خیلی براش ذوق کردی و کلی دست و پا تکون دادی و چند بار کلمه "بابا" رو پشت سر هم تلفظ کردی. از اون روز بیشتر روزها هم که من از سر کار بر می گردم تا منو ...