ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

کارهای جدید ژوان خوشگلم تو ماه چهارم تولدش

1391/8/8 19:27
نویسنده : مامي
1,474 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم شمال که بودیم یاد گرفتی جیغ بزنی، چه خوشحال بودی، چه ناراحت، چه هیجان زده و یا اگر نیاز و خواسته ای داشتی با جیغ احساس و نیازت رو بیان می کردی، البته لحن جیغهات تو حالتهای مختلف با هم فرق می کرد...

شنبه ١١ شهریور هم دوباره رفتیم آزمایشگاه نیلو برای تکرار یکی آزمایشهای غربالگریت، آخه دکتر متواضع خیلی دقیق و حساسه و ازمون خواست یکی از آزمایشهاتو تکرار کنیم، که جوابش خدا رو شکر نرمال بود و خیالمون راحت شد، بعد از آزمایشگاه هم رفتیم فروشگاه گلدونه سعادت آباد برات کلی کتاب و سی دی و وسایل آموزشی خریدیم، البته قبلش هم شما در زمینه آموزش بیکار نبودی و من سعی می کردم که از نظر محرکهای حسی مختلف تامین باشی و تحریکات لازم رو بگیری، مثلا حس بیناییت رو با تکون دادن عروسکهای رنگی مختلف، بازی جلوی آیینه یا روی فرش بازی و ... حس شنواییت رو با خوندن شعرهای آهنگین ساده، تعریف کردن قصه، صحبت کردن، سی دی های آهنگهای کودکانه، آهنگهای موتزارت و ...، حس لامسه ات رو با ماساژ، دادن پارچه هایی از جنسهای مختلف به دستت، کشیدن برس مخصوص به کف دستها و پاهات، ماساژ کف پا و سر و ... و حس عمقی ات رو با حرکات پسیو مفصلهات، حرکت به جلو و عقب، بالا و پایین، چپ و راست، چرخشی روی سوئیس بال تو پوزیشن خوابیده و دادن تحریکات تعادلی مختلف تحریک می کردم. تو هم بعد از هر کدوم از این کارها حسابی خسته می شدی و می خوابیدی، نااااازییییی....

یکشنبه ١٢ شهریور هم رفتیم فلیک استودیو و ازت کلی عکس انداختیم، ٣ ساعت و نیم اونجا بودیم و تو هم همکاریت خیلی خوب بود و همش به خانم ایمانی که عکسهارو می انداخت لبخند می زدی، یه عالمه هم روی پتو ها و دکورهاشون جیش کردی، یک بارهم روی مانتوی مامی وقتی که می خواستم بهت شیر بدم جیش کردی خنده ولی عکسهات خیلی خوب شدند، همش دعا می کردم که چند دقیقه بخوابی تا بشه چند تا عکس هم تو حالت خوابیده ازت گرفت که خدا رو شکر نیم ساعت آخر روخوابیدی و عکسهای خوابیده ات هم گرفتیم. دو تا هم شال و کلاه خوشگل برات سفارش دادم، عکسهای فلیک رو که تو پستهای قبلی برات گذلشته بودم، این هم عکس شال و کلاهت:

البته این عکس مال پنج ماهگیته ولی دیگه گذاشتمش اینجا

 

این هم مدل اون یکی کلاهت که برات گرفتم

 

اما بگم برات از شیرین زبونی هات: ١٤ شهریور گفتی "با" من هم ازت فیلمبرداری کردم و تشویقت کردم که بگی "بابا" هرچند می دونستم که هنوز خیییییلیییی زوده، ١٩ شهریور هم گفتی "ما"  و چندبار پشت سر هم این صدا رو تلفظ کردی، من که دیگه غش کردم احساس کردم کم کم می خوای بگی "ماما" "مامی"، وااااااای عروسکم، دسته گلم، می دونم زوده ها ولی چی کار کنم ، خیلی دوست دارم این کلمات رو بتونی بگی و منو صدا کنی، عزیزدلم، گل نازم، شیرینم، قشنگم

و حااااالاااااااا این مهمه:٢١ شهریور یعنی در سن سه ماه و پانزده روزگیت از طاقباز به دمر غلت زدی، هوراااااااااااا دخترم !!!!!!!!!!! تشویق تشویقتشویق 

٢٨ شهریور یعنی وقتی سه ماه و ٢٢ روزت بود یک مرحله بسیار مهم از رشد حرکتیت رو به دست آوردی: دراز کردن دستت برای گرفتن عروسکت و بعد هم گرفتیش، داشتم باهات بازی می کردم و عروسکتو جلوی صورتت تکون می دادم که احساس کردم خسته شدی و با حرکت عروسکت فقط چشمهاتو تکون می دادی، عروسکتو گذاشتم روی شکمت که یهو دیدم دستت رو آوردی و عروسکتو برداشتی و چند بار تکون دادی، آآآآآآآآآفرییین دخترم، من هم یک دست حسابی برات زدم و کلی ذوق کردم.

 بعدش هم دمر شدی، تا اون روز فقط دمر می شدی و سرت رو بالا نمی آوردی ولی اون روز سرت رو هم تو پوزیشن دمر آوردی بالا و چند ثانیه بالا نگه داشتی، (فورآرم ساپورت شدی) بعد سرت رو به دو طرف چرخوندی و خندیدی، فکر کنم از اینکه می تونستی دنیا رو از زاویه جدیدی ببینی خیلی خوشحال شده بودی این هم از عکسهای اون روز:

 

 

 

 

دیگه اینکه حسابی دست می خوری، ٤ انگشتی، بعضی وقتها هم اینقدر دستت رو تو دهنت فرو می کنی که خودت حالت تهوع می گیری قهقهه با لبهات یه صداهای در می آری که نگو، کلی هم آب دهنت میریزه بیرون و همه صورتت خیس می شه، خنده های صدادارت هم خیلی بیشتر شده.

 

 عاشق تماشای تلویزیون هستی البته سی دی های خودت رو دوست داری، بسکتبال و فوتبال هم خیلی بادقت نگاه می کنی . نگاه از تلویزیون بر نمی داری...

 

٢٧ شهریور دوشنبه بود که ابروهاتو با هم بردی بالا، اینقدر قیافه ات ناز و بامزه شده بود که نگو حیف که نتونستم ازت عکس بندازم،...

چهارشنبه ٥ مهر هم رفتیم مطب دکتر متواضع برای چک آپ ٤ ماهگیت وزنت ٦١٨٠ گرم، قدت ٦٤ سانتی متر و دور سرت ٤١.٥ سانت بود. واکسن چهارماهگیت هم زدیم، خدارو شکر خیلی اذیت نشدی فقط آخر تزریق یک کم گریه کردی، آخه قبل از اینکه بریم دکتر من بهت یک کم آب قند دادم چون شنیده بودم باعث می شه که راحت تر بتونی درد رو تحمل کنی ، دکتر متواضع هم پات رو تو وضعیتی قرار داد که بالک عضله ات حسابی برجسته شد بعد تزریق رو انجام داد، فکر کنم این هم برای اینکه کمتر درد بکشی خیلی موثر بود.

شب هم فقط نیم ساعت نیم درجه تب کردی و بعد خوب شدی، چند تا عکس هم از روز واکسنت برات بگذارم:

این دومین باریه که داری پستونک می خوری... بعدش هیچ وقت دیگه نگرفتی

 

پنج شنبه ششم شهریور هم رفتیم خونه مامانی و کیک چهار ماهگیت رو بردیم اونجا و بریدیم و خوردیم، کیک شکلاتی بی بی، خیلی هم بهمون چسبید. علی، فریده، راضیه و محمد هم اونجا بودند.

این هم عکسش:

 

و به این ترتیب ژوان جون ما ٤ ماهه شد... تشویق تشویق تشویق تشویق

 

 

 

  

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

منیره
23 آبان 91 10:39
چقدر خوبه همه چی رو با تاریخ دقیق نوشتی
خوش به حال ژوان با این مامان حواس جمع که به همه چیزش دقت می کنه


لطف داری عزیزم