ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

روزهای پایانی ماه اول

1391/7/26 17:53
نویسنده : مامي
743 بازدید
اشتراک گذاری

ژوانم کم کم داشت یک ماهه می شد و منو هر روز عاشقتر می کرد. دلم می خواست تا می تونم از این روزها و لحظه ها لذت ببرم. دوران نوزادی ژوانم داشت تموم می شد و من احساسات متضادی رو تجربه می کردم. از دیدن رشد دختر نازم هم خوشحال بودم و خدا رو شکر می کردم که همه چیز نرمال و خوبه و دخترم داره سیر طبیعی رشدش رو طی می کنه و گاهی هم دلم می گرفت و دوست نداشتم زمان بگذره، دلم می خواست اون روزها رو بیشتر نفس بکشم و بیشتر هوای دخترم رو حس کنم، می ترسیدم این روزها تموم بشن و من به اندازه کافی قدر لحظات بودن با دخترم رو ندونسته باشم. دلم می خواست می تونستم ثانیه به ثانیه احساساتم رو بنویسم و بیان کنم. هر چند که ژوانم شبها کمی بی قرار شده بود و راحت نمی خوابید و من اکثر شبها با کلی تلاش و استتفاده از هزار و یک ترفند مختلف که موثرترینش صدای سشوار بود می خوابوندمش و اغلب از بی خوابی مفرط رنج می بردم  ولی این باعث نمی شد که از عشقی که برای رسیدگی به کارهاش داشتم کم بشه، فقط از این نگران بودم که نمی تونستم علت گریه های شبانه اش رو بفهمم. یکی می گفت شاید دلدرد داره، یکی می گفت شاید خوب سیر نمی شه، خلاصه اون روزها مضطرب و نگران هم بودم و وقتی یادم می افتاد که تا چند ساعت دیگه شب می شه و عزیزدلم با تمام وجود از ته دل گریه می کنه و جیغ می زنه و من نمی دونم که براش چی کار کنم خیلی حال بدی پیدا می کردم، هر چند که یک سری کارهایی رو که خونده بودم برای کولیک و قولنج خوبه مثل ماساژ شکم، رعایت کردن رژیم غذایی خاص و ... انجام می دادم ولی دختر نازم خیلی آروم نمی شد، یکی دو بار هم اینقدر شدید گریه کرد که من نتونستنم خودمو کنترل کنم و منم باهاش گریه کردم. بالاخره با مراجعه به چند دکتر متخصص متوجه شدیم که مشکل این بوده که ژوانم به خاطر بالا بودن فشار شیر، نمی تونسته راحت شیر بخوره و گریه می کرده و با راهکارهایی که دکترش بهمون یاد داد و داروهایی که عمه های مهربونش از قبرس و کانادا براش آوردند مساله تا حد زیادی حل شد ولی همین پروسه چیزی حدود یک ماه طول کشید و اوایل ماه سوم تولد ژوانم بود که خوابش کم کم تنظیم شد و گریه های شبانه اش هم تموم شد...، ولی تا قبل از اون شبها من می خواستم بخوابونمش و اون اصلا دلش نمی خواست که بخوابه و با چشمهای خوشگلش که حسابی باز بودند و مثل دو تا الماس می درخشیدند همه جا رو نگاه می کرد، اینجور وقتها بود که پوریا با اینکه باید صبح زود می رفت سر کار می اومد کمکم و ژوان رو می خوابوند، ژوان هم با صدای باباش واقعا آرامش خاصی پیدا می کرد و تو بغل باباش راحت می خوابید.

این هم عکس ژوان تو یکی از همون شبها:  این چشمها قرار بود بخوابه لبخند

 یکی از همون شبها بود که بابای مهربون ژوان براش آهنگ لالایی گنجشک لالا سنجاب لالا رو دانلود کرد و ما دیگه با این آهنگ می خوابوندیمش.

گنجشک لالا سنجاب لالا

آمد دوباره مهتاب لالا

لالالالایی لالالالایی لالالالایی لالالالایی

گل زود خوابید مثل همیشه، قورباغه ساکت خوابیده بیشه

گل زود خوابید مثل همیشه، قورباغه ساکت خوابیده بیشه

لالالالایی لالالالایی لالالالایی لالالالایی

جنگل لالالا برکه لالالا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

لالالالایی لالالالایی لالالالایی لالالالایی

کم کم هم یاد گرفتم که چه جوری روزها ژوان رو بیدار نگه دارم که شب بتونه بخوابه، این هم  برای تنظیم خوابش خیلی بهمون کمک کرد.

5 تیر بود و یک روز مونده بود تا دختر نازم یک ماهه بشه ، عصر اینقدر صداهای بامزه درآورد که من داشتم از خنده می مردم. صداهای کشیده "او" ، "ام" .

6 تیر هم که عزیز دلم یک ماهه شد و ما براش کیک و شمع گرفتیم یک جشن خودمونی برای یک ماهگی فرشته کوچولومون گرفتیم. دخترم امیدوارم 120 ساله بشی و همیشه سالم و شاد زندگی کنی، هر چی خوبی تو این دنیا هست برات آرزو می کنم یکی یک دونه من.

7 تیر هم ژوان جونمو بردیم برای چک آپ یک ماهگی اش. وزنش شده بود 3850 گرم، قدش 53.5 سانتی متر و دور سرش هم 36 سانت. دکتر هم از رشدش خیلی راضی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)