آگاهی از بارداری

پنجم مهر پارسال (سال 90) بود. من و دنا برای سفر به قبرس برنامه ریزی کرده بودیم و قرار بود من بعد از سرکار برم آژانس مسافرتی و تورمون رو رزرو کنم. جلوی در ورودی آژانس یه تیکه شیشه شکسته بزرگ توی باغچه بود. منم که طبق معمول عجله داشتم  آمدم از روی باغچه بپرم که شیشه افتاد روی پام و پامو برید. کلی خون اومد و استخوان روی پام هم حسابی ضرب دید. به هر حال رفتم تو آژانس و بعد از کلی هماهنگی تاریخ سفر رو انتخاب و تور رو رزرو کردم. اومدم بیرون و یه آژانس گرفتم برای گیشا که برم درمانگاه پامو پانسمان کنم. دکتر درمانگاه گفت باید واکسن کزاز بزنی، من هم گفتم آقای دکتر ممکنه باردار باشم، گفت خب باید آزمایش بدی، منم که از خدا خواسته گفتم چشم حتما ولی ممکنه جواب منفی کاذب باشه چون هنوز به تاریخی که باید آزمایش بدم چند روزی مونده، اونم گفت اگر منفی مشکوک هم بود برات واکسن نمی زنیم. و من آزمایش دادم... چون آزمایشم اورژانسی بود قرار شد یک ساعته جوابش رو آماده کنند. توی این یک ساعت من با اینکه پام خیلی درد می کرد و به سختی می تونستم راه برم رفتم بازار گیشا و یک لباس سرهمی نوزادی خریدم تا اگر جواب آزمایشم مثبت بود شب پوریا رو سورپرایز کنم. بعد برگشتم و جوابو گرفتم... منفی مشکوک ... بتا 7 بود... ولی همین که منفی قطعی (بتا زیر 1 نبود) برای من معنی مثبت می داد. یعنی حدس زدم که به احتمال خیلی زیاد باید باردار باشم. بالاخره دوتا بیبی چک هم از داروخانه گرفتم و اومدم خونه. اون روز بیبی چک منفی شد ولی فرداش یعنی تاریخ ششم مهر بود که دوباره از بیبی چک استفاده کردم و متوجه شدم که بعله... نی نی عزیزم که خیلی منتظرش بودم اومده توی دلم و به این ترتیب بود که روزهای زیبا و به یاد ماندنی بارداری من شروع شد.

ولی جواب آزمایش بتا هنوز تا چند روز بعد مشکوک بود تا اینکه شانزدهم مهر آزمایشم هم مثبت شد و من شب پروژه سورپرایز کردن پوریا رو با لباس نی نی که زیر روتختی روی بالشش گذاشته بودم اجرا کردم. چه لحظات شاد و پر هیجانی بود. خدایا به خاطر اینکه ما رو لایق دونستی و این هدیه آسمانی رو به ما دادی و اجازه دادی که ما هم طعم شیرین پدر و مادر شدن رو بچشیم خیلی خیلی ازت ممنونم. خدا جونم خیلی دوستت دارم...