مهد کودک من
سلام دختر قشنگم
باورم نمی شه که دوباره تونستم بیام وبلاگت رو آپ کنم.
عزیز دلم، از سه ماه پیش تا همین امروز صبح به شدت در گیر امتحان آیلتس بودم و واقعا وقتم با درس خوندن و کلاس رفتن خیلی پر شده بود، اما تو این مدت خیلی اتفاقهای مهم افتاد، تو دختر گلم دو ساله شدی، مهد کودک می ری ، دیگه خیلی کامل و قشنگ صحبت می کنی و ...
از بعد از عیذ 93 دنبال یه مهد کودک خوب می گشتم، احساس می کردم که دیگه عزیز دلم باید بعد از دو سالگیش وارد محیطی بشه که فرصت بازی با همسن های خودش رو داشته باشه و در عین حال آموزشهایی رو هم ببینه ، وای نمی دونی چه حس خوبی دارم از اینکه دوباره آزادم و دارم برات می نویسم...
خلاصه بعد از کلی جستحو و بازدید از چند تا مهد مختلف، بالاخره مهد کودک "قصه من " به دلم نشست و بعد از اینکه سه روز کامل به صورت آزمایشی اونجا بودیم و همه برنامه هاشون رو از نزدیک دیدم تصمیم گرفتم که ثبت نامت کنم و خلاصه بعد از ثبت نام هم یک هفته کامل تو مهد پیشت بودم تا اینکه احساس کردم کم کم آمادگیش رو داری که بدون من تو مهد بمونی ....
خوشبختانه خیلی هم خوب محیط مهد رو پذیرفتی و هر روز صبح با اشتیاق می ری مهد:
اولین روزهای کودکی در قصه من:
اینجا رفتیم از شهر کتاب برای دختری کیف خریدیم
ا
مامانی، ژوانی، مامی در یکی از جشنهای مهد کودک