عزیزم بالاخره این لباس رو تنت کردم
ژوان نازنینم یادته برات گفته بودم که چه جوری بابا پوریا رو سورپرایز کردم و بهش خبر دادم که زندگی زیبا و شیرین دو نفره مون داره شیرین تر و سه نفره می شه؟ گفتم روزی که جواب آزمایشم مشکوک شد رفتم یک لباس سرهمی نوزادی خریدم،رنگش هم جوری انتخاب کردم که چه دختر باشی چه پسر بتونی بپوشی و یک کارت هم از طرف تو براش گرفتم و باز هم از طرف تو براش نوشتم و شب گذاشتمش زیر روتختی روی بالشش، وقتی می خواست بخوابه و روتختی رو زد کنار لباس و کارت رو دید فهمید که بععععععله .... ما داریم مامان و بابا می شیم و ....
بالاخره اون لباس تو ماه پنجم زندگیت اندازه ت شد و تونستی بپوشیش، حالا می خوام برات عکسهای اولین باری که اون لباس رو پوشیدی بذارم:
ژوانم عزیز دلم، دسته گلم امیدوارم همیشه تنت سالم و دلت خوش باشه و همش لباسهای رنگ و وارنگ تنت کنی و کیف کنی و شاد باشی و حال کنی و ...