عزیز دلم سرما خورد
ژوان نازم چهارشنبه 26 شهریور بود و مامانی اومده بود خونه ما، از ظهر که بیدار شدی دیدم آبریزش بینی داری ، وای خیلی نگران شدم، تو بینیت اسپری زدم و حسابی لباس گرم برات پوشوندم ولی تا شب بهتر که نشدی هیچ کم کم بینیت هم کیپ شد و نمی تونستی درست شیر بخوری شب هم کلی گریه کردی، نااازییییییی عزیزم، خیلی اذیت شدی دخترم، پنج شنبه صبح رفتیم کلینیک بیمارستان دی پیش دکتر متواضع، بهت دارو داد و خدارو شکر گفت یک سرماخوردگی خفیفه، دیگه من از اون روز به مدت 10 روز هر شش ساعت یک بار بهت دارو دادم و یکی دو روز بعد حالت خیلی بهتر شد، ولی اون شب اول جیگرم برات کباب شد، این هم اولین سرماخوردگیت که البته زود تموم شد و گذشت...
ژوان عزیزم این روزها نمی دونی چقدر از داشتنت عشق می کنم، صبح ها از ساعت 6به بعد یه ذره تند تند بیدار می شی و شیر می خوری (هر نیم ساعت یک بار)، من هم برای اینکه راحت تر باشم بعد از ساعت 6 و 7 دیگه تو رو تو تختت نمی ذارم و پیش خودم می خوابی، یک وقتهایی می ذارمت روی سینه ام و تو راحت راحت می خوابی من هم از اون بالا هی صورت ماهتو نگاه می کنم و غرق عشق می شم، یک وقتهایی هم بعد از شیر خوردن سرت رو روی دستم می ذارم و کنارم تو بغلم می خوابی، آخ که نمی دونی چه لذتی داره پاره تنتو تو بغلت بگیری و گرمای وجودش رو ، گرمای دستها و نفسهاشو حس کنی و بخوابی، اوج عشق و آرامشه، خیلی لحظات زیبایی هستند این لحظه ها و ثانیه ها، چقدر لذت می برم، چقدر کیف می کنم، چقدر عشق می کنم، نمی دونم با چه کلمه و جمله ای می تونم احساسم رو وصف کنم فقط می تونم بگم خیلی دوست دارم اون لحظه ها رو، وقتی نفس می کشی و من حرکت سینه تو روی تنم حس می کنم نهایت آرامشه برام، ژوان من عزیز دل من از خدا می خواهم که تو رو هم مورد لطفش قرار بده و هر زمان که آمادگیش رو داری و خودت دوست داری لذت مادر بودن رو بچشی، خیلی خوبه به خدا، خییلییییی، خیلی حس خوبیه ، برترین عشقه، بیشترین دوست داشتنه، نهایت بی نهایته، هر چی بگم کم گفتم، باید خودت مادر بشی تا بتونی احساس خوب این روزهای منو درک کنی، بهترین خاطره ها رو داری برام بوجود می آری، بهترین و شیرین ترین خاطرات جوانیمو، شیرین ترین خاطره روزهای جوانیم خیلی دوستت دارم.