شروع به کار دوباره
ژوان عزیزم تو شش ماهه شدی و مرخصی زایمان من تموم شد. تو این چند وقت اخیر منی که از گوش کردن اخبار متنفرم همه اش حواسم به اخبار جدید بود که ببینم مرخصی زایمان ٩ ماه می شه یا نه؟ ولی خب خبری نشد و من باید دوباره کارم رو شروع می کردم. دو شب قبل از تموم شدن مرخصیم دلم خیلی گرفته بود یه بغض سنگینی همه اش تو گلوم بود آخر نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یه گریه مفصل کردم. از اینکه باید از تو دور می شدم و بعضی ساعتهای روز رو کنارت نباشم خیلی ناراحت بودم. تو این شش ماه هر لحظه با هم بودیم. صبح ها با هم از خواب بیدار می شدیم و من هر روز بهت صبح به خیر می گفتم و با هم روزمون رو شروع می کردیم. روزهایی بسیار زیبا و به یاد موندنی. پوریا که می دید ناراحتم و گریه می کنم گفت خب نرو سر کار. چرا اینجوری می کنی؟ گفتم یکی دو هفته می رم اگر دیدم داره بهمون سخت می گذره مرخصی بدون حقوق می گیرم. خلاصه از ٢ آذر دوباره کارم رو شروع کردم. دو سه روز اول به دید و بازدید با همکارام گذشت یه چند روزی هم وسطش تعطیلات بود و چند روز هم مرخصی گرفتم و دیگه روزهای کاری من رسما از ١٢ آذر شروع شد. تا امروز که بد نبوده و از سر کار اومدنم فعلا راضی ام.
روز اول که اومدم تو اتاق خودم خیلی حال و هوای خاص و عجیبی برام داشت. آخه آخرین بار که تو این اتاق بودم هنوز تو توی دلم بودی و به دنیا نیومده بودی. کلی سوال تو ذهنم بود کلی هم ذوق و شوق زایمان و این چیزها رو داشتم. خیلی روزهای خوبی بود. الان هم خدا رو شکر واقعا همه چیز خوبه. دختر عزیزم به دنیا اومده و شش ماهه شده خدا رو صدها هزار بار شکر. ولی فکر کردن به اون روزها و حال و هواش حالم رو یه جوری می کنه. چقدر نی نی سایت می رفتم. اون موقع باردار بودم و الان مادر هستم، چقدر سایت ثبت احوال می رفتم و دنبال اسم می گشتم!!!!!! هی یادش به خیر.
ولی الان با یک سری شرایط کاملا متفاوت به سر کار برگشتم. البته این هم بگم که روز اول که اومدم سر کار اون بغض و غصه ها همه اش از وجودم رفت و در کل احساس خوبی داشتم. خیلی هم بد نبود.
ساعت کاریم که تموم می شه برای رسیدن به خونه و دیدن تو پرواز می کنم. دل تو دلم نیست. دوست دارم زود برسم خونه و محکم بغلت کنم و ببوسمت. روز اول که از سر کار برگشتم خونه تو اینقدر بهم عکس العمل قشنگی نشون دادی. دو تا دستهات رو باز کردی و می خواستی بیای بغلم. من می خواستم دستهام رو بشورم و بعد بغلت کنم ولی تو نذاشتی که. یهو گریهات گرفت و من هم که بی طاقت اصلا نمی تونم گریه ات رو ببینم همونجوری زود بغلت کردم و تو هم اینقدر خودت رو به من چسبوندی و سرت رو گذاشتی روی شونه ام و بعد هم حسابی شیر خوردی و خوابیدی.
دختر نازم خیلی دوستت دارم. اون روز احساس کردم تو هم من رو خیلی دوست داری. خیلی خوشحال شدم که تو هم تونستی دوست داشتنت رو بهم نشون بدی عزیزم. امیدوارم همیشه با هم باشیم و هیچ وقت از هم دور نشیم و روزهای زندگیمون در کنار هم و پر از لحظات و خاطرات خوش باشه.