ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

سفر مشهد

1391/8/15 19:13
نویسنده : مامي
677 بازدید
اشتراک گذاری

ژوان جونم

اوایل مهر بود که مامانی گفت می خواهند با علی و فریده برند مشهد، من هم یههو دلم خیلی هوای مشهد رو کرد و به بابا پوریا گفتم بیا ما هم بریم، پوریا گفت من کارهام خیلی زیاده و نمی تونم بیام ولی شما برید، دیگه به مامانی گفتم من و ژوان هم باهاتون می آییم، ولی چون باید 6 مهر واکسن چهار ماهگیت رو می زدیم علی مسافرت رو یک هفته عقب انداخت تا ما با خیال راحت واکسن تو رو بزنیم و یک هفته بگذره و تو سر حال شده باشی و بعد بریم. خلاصه برای 12 مهر بلیط گرفت و هتل هم رزورو کرد و رفتنمون قطعی شد. اولش خیلی خوشحال بودم ولی هر چی به روز رفتنمون نزدیکتر می شدیم اضطراب و نگرانی می اومد سراغم. از اینکه دارم تو رو تنها بدون پوریا می برم مسافرت خیلی می ترسیدم، بابا پوریا هم که دائم می گفت خیلی مواظب خودتون باشید، خیلی مواظب ژوان باش من هم اضطرابم بیشتر می شد ولی بالاخره رفتیم. خیلی هم خوش گذشت، مامانی، بابایی، علی و فریده خیلی کمکم می کردند و اصلا بهم سخت نگذشت. در کل سفر خیلی خوبی بود، من فقط یک بار تونستم برم زیارت، یک بار هم رفتیم شاندیز و کباب شیشلیک خوردیم، بقیه وقتها هم من اغلب تو هتل بودم، البته کلا دو شب اونجا بودیم و وقت آنچنانی برای گردش نداشتیم. هتلمون هم که خیلی خوب بود (قصر طلایی)  و خیلی راحت بودیم. دوازدهم تا چهاردهم اونجا بودیم. چه صبحانه و نهار و شامی تو هتل می خوردیم، عاااااااااااااالی بود، ژوانم اینقدر با میل به غذاها نگاه می کردی!!!!!!!! ولی خب نمی تونستی بخوری دیگه. اشکال نداره انشالله دفعه بعد...

این هم یک عکس، ژوان تو بغل مامی در لابی هتل:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)