ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

آخ من به فدای تو عسلم

1391/10/17 11:23
نویسنده : مامي
560 بازدید
اشتراک گذاری

22 آذر بود. داشتم با تو دختر خوشگلم بازی می کردم و تو هم مثل همیشه پر جنب و جوش و پر سر و صدا سرگرم بازی شده بودی، به صداهایی که تولید می کنی خیلی دقت دارم، وسط بازی بودیم که دیدم داری می گی "آماماماماماماماما" آره گفتی "ماما" گفتی "مام" من قربون اون حرکت خوشگل لبهات وقتی که این کلمه رو تلفظ می کنی نفسم، چند دقیقه بعد هم "آبابابابابابابابابا" آره "بابا" گفتی، تو یک روز هم گفتی "ماما" و هم گفتی "بابا". اون روز پوریا مسافرت بود و پیش ما نبود. فرداش که پوریا بعد از چهار روز از ترکیه برگشت تو خیلی براش ذوق کردی و کلی دست و پا تکون دادی و چند بار کلمه "بابا" رو پشت سر هم تلفظ کردی. از اون روز بیشتر روزها هم که من از سر کار بر می گردم تا منو می بینی می گی "ماماماماماماما". هانا اینا می گن وقتی که من نیستم تو اصلا این کلمه رو نمی گی. دیگه فهمیدم که تو دختر کوچولوی من اسم مامی رو داری با مفهوم تلفظ می کنی، وای که چه عشقیه وقتی ژوان منو مامان صدا می کنه!!! یعنی از این قشنگتر و باارزشتر چیزی تو دنیا هست؟؟؟؟ من فدای تو دخترم بشم، عزیزم، عمرم، نفسم، عسلم، امیدم، هر چی بگم کم گفتم، باز هم نمی تونم بگم که چه احساساتی رو تو وجود من به وجود آوردی یکی یه دونه من... 

قربون اون دستهای تپلیت هم می شم که هنوز هم موقع شیر خوردن دستمو یا لباسمو محکم می گیری و با اون یکی دستت هم پهلومو آروم ناز می کنی، آخه کی تو رو اینقدر مهربون و با محبت آفرید عزییییییییییزززززززززممممم؟؟؟!!!!!

 تازگیها توی خواب خودت پوزیشنت رو  تغییر می دی و خیلی دوست داری که به پهلوی راست بخوابی، خیلی خوشگل این کار رو می کنی عزیز دلم... من فدای پوزیشن انتخاب کردنت هم می شم نانازم... 

یه چند تا عکس ملوس هم از آخرین روزهای 7 ماهگیت برات می ذارم

 

کوچولوی دوست داشتنی من عاشقتم

 

قربون اون خنده بی دندونت بشم من نفس مامی

 

فداااای نگاههات

 

 

خانوووووووم، باوقااااار، قشنگم، ژوااااااااانم

 

 جونم دخترم؟؟؟؟؟

 

و حالا وقتی ژوان در سن هفت ماهگی در شو پالتو و بافت طناز جون و گلی جون مدل می شود...  

 

اوا؟ چی شده دخترم؟

انگشتشو نگاه تورو خدا

جونم، باز هم لثه های خوشگل بی دندونت...

 

 

این عروسکت رو خییییییلییییی دوست داری

 

عزیزم چقدر نگاهت زیباست...

 

 

ژوان در حال بازی با سوئیس بالی که حدودا پنجاه برابر خودشه ...

اینجا هم ژوان از گردش برگشته و خوابه

 

فینگیلی تپلی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

پریسا
16 دی 91 18:54
جانم چه دختر ملوسیه ژوان جون... ناااازی هزارماشالله خوشگل و خوش خنده، گوگولی مگولی عسل ناز از راه دور هزار تا بوس برات می فرستم جیگر طلا.
مامانی واسه این نی نی شیک و خوشگل اسفند یادت نره.




مرسی خاله پریسای مهربون
اسپاترا
16 دی 91 19:53
سلام عزیزم چه دختر نازی داری .عزیزم من وبلاگ دختر خوشگلت رو تو لینک دوستان وبلاگ پسرم اد کردم ممنون میشم تو هم وبلاگ پسر من رو اد کنی


سلام. من هم با افتخار لینکتون کردم.

الی مامان
17 دی 91 12:33
عاشق خودتو
معصومیت و
لباس قشنگت شدم
طلا



خاله الی ما هم عاشق شماییم...
sama
17 دی 91 12:56
سلام مامان ژوان و ژوان گلی...از اینکه با وبلاگت آشنا شدم خیلی خوشحالم...ژوان واقعا دوست داشتنیه...ماشالا...ارزوی سلامتی براتون دارم


سلام. متشکرم سمای عزیزم...

پگاه
18 دی 91 9:44
جیگر دخمل خوشگل و خوش تیپ رو برم من.
مبارک باشه مامان بابا گفتنش میدونم چه حسیه شنیدن ای کلمه از بچه ها.امیدوارم خوشی هاتون همیشه مستدام باشه.
دختر قشنگم رو میبوسم


پگاه عزیزم خیلی خیلی متشکرم. مرسی که برای خوندن وب لاگ ژوان وقت می ذاری و نظرات خوشگل می دی.

تو هم پایای عزیزمو از طرف من ببوس...
مهربان بانو
18 دی 91 16:32
سلام عزیزممم..
ای جانم چقدر نازی تو دختر..
ماشالااا..
غذای کمکی رو براش شروع کردی؟
چیا بهش می دی؟
راستی عزیزم لباساش و از کجا براش می خری؟..



سلام به مهربان بانو،مامان هلیای عزیزم.
آره غذای کمکی رو از پایان ماه پنج طبق نظر دکترش براش شروع کردم فرنی، حریره بادوم، سرلاک، سوپ، پوره هویج و سیب زمینی، آب هویج و سیب، خود سیب و موز هم تا الان بهش دادم. تازگیها فرنی و حریره رو خیلی خوب نمی خوره و بیشتر سوپ و سرلاک و میوه رو دوست داره. موز هم اصلا براش خوب نبود و اشتهایش رو نسبت به شیر خیلی کم کرده بود. دیگه بهش ندادم.
لباسهاش هم از جاهای مختلف می گیرم. مثلا تو همین پست آخر لباس بنفشه رو از فروشگاه بیبی هاوس بهار گرفتم همون اوایل خیابون رو به بالا که می ری دست راسته البنه تازگیها تابلوش رو عوض کرده و نوشته خونه بچه، اون سفید و قرمزه رو هم رفته بودم مانی نی که لباس بارداری بگیرم دیدم لباس نوزاد هم داره از اونجا گرفتم، دو تا سرهمی مخمل هاشو ( سرخابی و کرمه) رو از پری مامان تو میرداماد گرفتم. کاپشن سرهمی طوسیه رو مامان بزرگ مهربون ژوان از کانادا براش فرستاده کاپشن سرهمی صورتیه رو هم از دبنهامز بالاتر از ونک براش گرفتم.

هلیا جونمو ببوس عزیزم.
همراز مامان ایلیا
21 دی 91 13:46
وای خدایییییییییییییی من هزااااااااااااااار ماشااللههههههههههههه به این دخمل عسلی ناز و باهوش.

خیلی حس قشنگیه وقتی بهت میگه ماما.منم وقتی پسرم برای بار اول نگام کرد و گفت ماما ضعف رفتم.خدا برات حفظش کنه.

خانمی میتونم یه انتقاد کوچیک کنمچرا انقدر تو نوشتن و حرف زدن از کلمات انگلیسی استفاده میکنی؟البته بعضیوقتا آدم مجبوره ها ولی شما خیلی زیاد اینکارو میکنی.البته امیدوارم ناراحت نشی.این نظر شخصی منه.

گل دخملتو ببوووووس


همراز جون سلام. خیلی خوشحالم که به وب لاگ ژوان سر زدی و مرسی از نظرت عزیزم.
نظری که دادی باعث شد که یک بار دیگه با دقت بعضی از نوشته هامو بخونم، دیدم قسمتهایی که مربوط به خاطرات ژوان هست خیلی کلمه انگلیسی نداره، ولی بعضی جاها که مراحل رشد و تکامل ژوان رو نوشتم مخصوصا رشد جسمی اش، از یک سری کلمات انگلیسی تخصصی که در واقع مربوط به رشد حسی حرکتی کودک است استفاده کردم، چون جایگزین مناسب فارسی براش وجود نداره. می دونی رشته من کاردرمانیه و ارتباط بسیار زیادی با تکامل و رشد کودکان داره، استفاده زیاد از این کلمات تو کار، باعث شده که من وقتی دارم تو وب لاگم مراحل رشدی ژوان رو براش توضیح می دم از این واژه های تخصصی استفاده کنم که باید در آینده همه رو براش توضیح بدم. ولی خداییش جاهای دیگه زیاد انگلیسی ننوشتم
باز هم از اینکه به ما سر زدی خیلی خیلی ممنونم. ایلیای نازنینم رو ببوس عزیزم...


مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
24 دی 91 13:15
ای جووووونم چه نازه ماشاا... خدا حفظش کنه


مرسی مامان جون. بهونه های زندگی رو از طرف من ببوس....

آیدا مامان آرشیدا
24 دی 91 15:26
سلام خانمی چه دختر نازی داری شبیه خودت هست .هزار ماشاله. بوس بوس اگه خواستی به وبلاگ دخمل منم سر بزن


سلام آیدا جان. مرسیییی، عزیزم فکر کنم آدرس وبلاگتو اشتباه برام گذاشتی، متاسفانه باز نمی شه. اگه می تونی یه بار دیگه برام بذار....

مژده
1 بهمن 91 10:57
سلام ژوان عزیزم و مامانیش:

خیلی ناز شدی عزیزم و چه کنم که مهرت خیلی به دلم نشسته ! امیدوارم همیشه خوب باشی نازنینم .


خاله مژده دلم برات تنگ شده بود. مرسی که باز هم بهم سر زدی...