ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

خوشحال نیستم

1391/11/19 11:11
نویسنده : مامي
1,112 بازدید
اشتراک گذاری

امروز زیاد حالم خوب نیست و خوشحال نیستم. صبح که می خواستم بیام سر کار دختر خوشگلم بیدار بود و خیلی دوست داشت که پیشش باشم و با هم بازی کنیم ولی من مثل همیشه با عجله در حال حاضر شدن بودم و هر چند دقیقه یک بار ژوان رو بغل می کردم تا هم خودم آروم شم و هم ژوان. ولی نشد، هیچ کدوم آروم نشدیم. مامان ژوان رو راه می برد تا شاید حواسش پرت شه و نیازش به بودن با من رو فراموش کنه ولی فراموش نمی کرد، و من در حالیکه عزیز دلم منو صدا می کرد و می گفت "ام ماما ماما ممممممممممم" و من رو نگاه می کرد با وجود اینکه دلم می خواست یک خداحافظی گرم باهاش بکنم و از خونه بیام بیرون مجبور شدم یواشکی و بدون اینکه متوجه شه خونه رو به قصد سر کار ترک کنم و توی راه تمام حواسم پیشش باشه، پیش نگاه و صداش... و همه اش در این فکر که الان داره چی کار می کنه، آروم شده و خوابیده یا هنوز بیقراره و دنبال من می گرده، آره امروز من اینجوری شروع شد. شروعی سخت شروعی توام با ناراحتی و پریشانی و با تردید در مورد درست یا نادرست بودن انتخابهایم و کارهایم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الی مامان
23 بهمن 91 7:27
هانا
25 بهمن 91 0:11
عزیزم تو بهترین مامان دنیایی...داری همه ی این کارا رو به خاظر خود فسقلیش می کنی عزیزم...مادر زیبا


قربونت برم هانای عزیزم، من و ژوان خیلی زیاد دوستت داریم...

مامان ترانه
1 اسفند 91 13:57
خیلی خوب این حس تو درک می کنم. خیلی زیاد. اگر فهمیدی که کارمون درسته یا نه به منم خبر بده بلکه آروم شم


نمی دونستم تو هم سر کار می ری