ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

ماه پنجم بارداری، ماه پر مشغله

این روزها (اوایل بهمن 90) روزهای بسیار جالب و بسیار شلوغی برای من و پوریا هستند. شدیدا درگیر تغییرات خونه هستیم. وسایل رو کاملا جمع کرده ایم، نه فرشی داریم و نه مبلی، نقاش اومده و نقاشی سقف و پنجره ها رو شروع کرده، ما هم یک گوشه هال برای خودمون یک زیر انداز جلوی شومینه پهن کردیم و جای استراحت درست کردیم. شبها اونجا غذا می خوریم و تلویزیون نگاه می کنیم، خلاصه هر شب پیک نیک داریم، چقدر بهمون خوش می گذره خدایاااااا... عکسهای خیلی جالبی هم از اون روزها داریم که حالا شاید چندتاشو اینجا بذارم. دختر عزیزم اینجا اتاق شماست و این آقا داره دیوارهای اتاقتو کاغذ دیواری می کنه، اینجایی که الان نشسته قراره کمد لباسهاتو بذاریم.    ...
18 مهر 1391

آخرین چکاپهای سال 90

شنبه 29 بهمن پنجمین چک آپ من پیش عمو حمید بود ومن در مورد سفر عید به شمال ازشون سوال کردم که می تونم برم یا نه ، عمو هم گفتند که هیچ اشکالی نداره و می تونی بری. دختر گلم تو خیلی نی نی خوب و با ادبی هستی و اصلا مامی رو اذیت نمی کنی و من خیلی راحت به همه کارهام می رسم و سر کارم هم راحت می رم. خدا رو شکر در کل بارداری خوب و راحتی بوده تا اینجا... چهارشنبه 24 اسفند هم آخرین چک آپ بارداری من در سال 90 بود. دوباره در مورد سفر از عمو سوال کردم و وقتی مطمئن شدیم که مشکلی نیست تصمیممون برای سفر به شمال قطعی شد. البته عمو ازم خواستند که چند نکته رو حتما رعایت کنم، مثلا اینکه حتما هر یک ساعت و نیم پیاده شم و چند دقیقه راه برم و نوشیدنی بخورم برا...
18 مهر 1391

نوروز 91 با نی نی توی راه

دختر عزیزم امسال عید برای ما حال و هوای خیلی خوبی داشت، چون تو هم به جمع دو نفره من و پوریا اضافه شده بودی. سر سفره هفت سین خیلی برای سلامتی تو دعا کردم. کلی هم با پوریا عکس انداختیم و من ناخودآگاه تو همه عکسها دستم روی دلم بود، برای اینکه نشون بدم به جز من و پوریا یک نفر دیگه هم که خیلی برامون عزیزه تو عکس با ما هست. عزیز دلم برای اینکه این عکسها یادگار اولین عید با تو بودند، بعضی از عروسکهاتو کنار سفره هفت سین چیدم و از خدای مهربونمون خواستم که نوروز سال بعد خودت صحیح و سالم و شاد و سر حال کنارمون باشی و عشق و زندگیمونو کامل کنی، یک مسافرت چند روزه هم به شمال داشتیم. یک کم قبلش نگران این بودم که نکنه تو مسافرت یا توی ...
18 مهر 1391

سیسمونی نی نی نازنازی ما

یک اتفاق مهم که قبل از نوروز 91 افتاد این بود که ما لباسها و وسایل مورد نیاز دختر نازنازی و عزیزمونو رفتیم خریدیم. اواسط بهمن ماه بود که سرویس تخت و کمد و ویترینشو خریدیم. لباسها و بقیه چیزها رو هم یک روز سر کار تو جلسه بودم که مامان زنگ زد و گفت امروز بریم خریدهای نی نی رو انجام بدیم، منم که یک کم خسته بودم ولی یک حس ذوق و شوق ناگهانی وجودمو گرفت و گفتم راست می گی بریم نباید دیر شه چون ممکنه لباسهای زمستونی رو جمع کنند و خریدهامون کامل نشه. اکثر چیزهای مورد نیازمون رو از فروشگاه بیبی هاوس خریدیم. یک سری از لباسها رو هم از بنتون و دبنهامز. حوله و سرویس حمام و روتختی هم از تاچ. ولی برای خرید کالسکه و کریر و انتخاب مارکش خیلی وقت ص...
18 مهر 1391