ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

ژوان و ماه ششم زندگی

1391/10/2 17:22
نویسنده : مامي
575 بازدید
اشتراک گذاری

از 8 آبان یعنی وقتی که 5 ماه و دو روزت بود با اجازه دکترت برات غذای کمکی رو با فرنی آرد برنج شروع کردم. خدا رو شکر فکر کنم دختر خوش خوراکی هستی چون غذات رو کاملا با میل می خوری و برای خوردنش بی تابی می کنی و یک هام هامی راه می اندازی که نگو.

ژوان در حال خوردن اولین غذای کمکی (نمی دونستم که نباید خوابیده بخوره!!!!، خجالت)

غلت زدنت هم دیگه کامل شده، 10 آبان بود که یههو دیدم از دمر به طاقباز هم غلت زدی یعنی دیگه می تونی یک غلت کامل بزنی عزیزم، با دیدن صحنه غلت زدنت خیلی خوشحال شدم حسابی خدا رو شکر کردم دختر گلم. تعادل کامل تو پوزیشن فورآرم ساپورت داری (بعدا برات توضیح می دم که چیه) و خیلی قشنگ تو این پوزیشن خودت رو نگه می داری و تلوزیون نگاه می کنی. اینقدر بامزه می شی وقتی این کار رو می کنی از خنده غش می کنم وقتی می بینم دمر خوابیدی و سرتو آوردی بالا و داری با کنجکاوی تمام دور و برت رو نگاه می کنی...

آخ آخ آخ بذار این رو برات بگم: با بینی ات یه صدای بامزه ای در می آری و صورتت رو یه حالتی می کنی انگار موش شدی من هم که غش و ضعف ... این هم عکسش:

 

دستت رو می ذاری روی صورتم و تو چشمام نگاه می کنی!!!!!!!، عاشق این کارتم. خیلی حس خوبی بهم دست می ده وقتی این کارو می کنی عزیز دلم ژواااااانم.

وقتی دمری و پشت پاهات رو می گیرم یک کم خودت رو می کشی جلو و دوست داری سینه خیز بری ولی هنوز خیلی زوده نمی تونی کامل این کار رو انجام بدی.

یه روز هم یک کار خیلی جالب و زیرکانه کردی، داشتم می ذاشتمت توی گهواره ات دستهاتو دراز کردی که خرسهای بالای سرتو بگیری ولی دستت بهشون نرسید و زود پاهاتو آوردی بالا و می خواستی با پاهات بگیریشون!!!!! دیدم به به چه راه حل جالبی به ذهنت رسید،  آفرین به تو عزیز دل باهوشم...

فکر کنم اسمت هم می شناسی و هر وقت اسمت رو صدا می کنیم بر می گردی و لبخند می زنی.

یک صداهایی از گلوت در می آری که نگو، مامانی بهت می گه شیر بچه، من هم می گم غرش طوفان، یکی دو بار هم با این صداهای بامزه ات آرشام رو ترسوندی و گریه اش رو درآوردی، ولی حالا دیگه آرشام می دونه که: "تو چون بیبی هستی و هنوز نمی تونی صحبت کنی این صداها رو در می آری و دیگه نمی ترسه" این توضیح رو فریده بهش داده و آرشام هم یادگرفته و تکرار می کنه...

7 آذر هم که رفتیم مطب دکتر متواضع برای چک آپ و واکسن شش ماهگی شما دختر گلمون. وزنت تو پایان شش ماه 7200 گرم، قدت 69 سانتی متر و دور سرت هم 42.5 سانت بود. موقع تزریق واکسنت هم خدا رو شکر خیلی اذیت نشدی و یک گریه کوچیک کردی چند ساعت بعدش هم نیم درجه تب و تموم... این بار هم به خیر گذشت، دیگه واکسن نداری تا 1 سالگیت... شب اول که می خواستم برات کمپرس سرد کنم همش کیسه یخ رو ازم می گرفتی و نمی ذاشتی، دیگه خیلی داری وروجک می شی آخه...

 

 

آخه این کارا چیه دخترم؟؟؟؟؟ سرت یخ کرد!!!!

 

راستی برات تولد نیم سالگی هم گرفتیم که عکس هاشو برات می ذارم.

 

 

کمک دارم می افتم!!!

تو این ماه یک سفر کوتاه دو روزه هم به دیزین داشتیم که تو پستهای قبلی عکس هاشو برات گذاشته بودم.  

می دونی نوشتن این پست چقدر طول کشید؟ حدود دو ساعت!!! آخه هی از خواب بیدار شدی و من اومدم خوابوندمت و دوباره ادامه دادم، با عشق ادامه دادم، برای تو دختر نازنینم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

درنا(مامان محمدرهام)
13 دی 91 23:33
ووواااای عاششششششششششششق موش شدن بچه هام.مخصوصا همچین موشه شیک پوشی
عزیزم میتونم لینکت کنم؟؟


br>



درنا جون خیلی به من و ژوان لطف داری، حتما عزیزم خیلی هم خوشحال می شم...<