ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

ژوان جونم پنج ماهه شد

   چقدر تل بهت می آد کوچولوی خوشگلم ههههه مامی باز هم اینقدر پاتو تکون دادی که کفشت در اومد...   عزیزم مبارک باشه پنج ماهگیت، واقعا داره زود می گذره باز هم اون احساسات متضاد اومد سراغم، ژوانم آرزوی شادی و خوشبختی برات دارم گلم... ...
23 آبان 1391

عزیزم بالاخره این لباس رو تنت کردم

ژوان نازنینم یادته برات گفته بودم که چه جوری بابا پوریا رو سورپرایز کردم و بهش خبر دادم که زندگی زیبا و شیرین دو نفره مون داره شیرین تر و سه نفره می شه؟ گفتم روزی که جواب آزمایشم مشکوک شد رفتم یک لباس سرهمی نوزادی خریدم،رنگش هم جوری انتخاب کردم که چه دختر باشی چه پسر بتونی بپوشی و یک کارت هم از طرف تو براش گرفتم و باز هم از طرف تو براش نوشتم و شب گذاشتمش زیر روتختی روی بالشش، وقتی می خواست بخوابه و روتختی رو زد کنار لباس و کارت رو دید فهمید که بععععععله .... ما داریم مامان و بابا می شیم و .... بالاخره اون لباس تو ماه پنجم زندگیت اندازه ت شد و تونستی بپوشیش، حالا می خوام برات عکسهای اولین باری که اون لباس رو پوشیدی بذارم:   ...
23 آبان 1391

عزیز دلم سرما خورد

ژوان نازم چهارشنبه 26 شهریور بود و مامانی اومده بود خونه ما، از ظهر که بیدار شدی دیدم آبریزش بینی داری ، وای خیلی نگران شدم، تو بینیت اسپری زدم و حسابی لباس گرم برات پوشوندم ولی تا شب بهتر که نشدی هیچ کم کم بینیت هم کیپ شد و نمی تونستی درست شیر بخوری شب هم  کلی گریه کردی، نااازییییییی عزیزم، خیلی اذیت شدی دخترم، پنج شنبه صبح رفتیم کلینیک بیمارستان دی پیش دکتر متواضع، بهت دارو داد و خدارو شکر گفت یک سرماخوردگی خفیفه، دیگه من از اون روز به مدت 10 روز هر شش ساعت یک بار بهت دارو دادم و یکی دو روز بعد حالت خیلی بهتر شد، ولی اون شب اول جیگرم برات کباب شد، این هم اولین سرماخوردگیت که البته زود تموم شد و گذشت... ژوان عزیزم این روزها نمی ...
16 آبان 1391

ژوان: عکسهای ماه پنجم

  عزیزممممم؟ الان ناراحتی؟ ژوان در لباس دخترانه آره؟ بره بالا قشنگتره؟ خوشمزس؟ به منم می دی؟ آآآآآآآخخخخخخخ!!!!! خوشمزه مثل هولو...، لباتو اونجوری نکن، ضعف کردم برات... خیلی تعجب کردم خیلی... چیه عزیزم بزرگه؟ ببخشید ببخشید   خنده هات، خنده هات، خنده های زیباااات...                     هههههه کفشتو کجا انداختی؟ عزیز دلم اینقدر پاهاتو محکم تکون می دی و به هم می کوبی که همش کفشت در می آد   ناز ناز من نیفتی! مواظب باش... آهان، قشنگ لم بده راحت بشین، اینجوری... کمک یکی منو از دست این خرس ...
15 آبان 1391

ژوانی پاشو پیدا کرده...

١٨ مهر: وای ژوان دیگه حسابی داری بدنت رو شناسایی می کنی و قسمتهای مختلف بدنت رو پیدا می کنی، عزیز دلم هر روز به کارهای جدیدت اضافه می شه، هر روز بامزه تر می شی و کارهای بامزه تر می کنی و دل من و بابا پوریا رو حسابی می بری، تازگیها انگشتهای پاتو می کنی تو دهنت و می خوریشون چه جور، انگشت شستت پاتو محکم می کشی به لثه ات، موندم بدنت چه انعطافی داره، وقتی می خوام پمپرزت رو عوض کنم سریع پاتو می آری بالا و شروع می کنی به خوردن، من هم بهت فرصت می دم تا هر چقدر می خوای این کارو بکنی، هر وقت سیر شدی بعد پمپرزتو عوض می کنم، اینقدر از دستت می خندیم که حد نداره، خودت هم متوجه می شی که داری کار بامزه ای می کنی و با ما می خندی، ژوان جونم خیلی ناز...
15 آبان 1391

سفر مشهد

ژوان جونم اوایل مهر بود که مامانی گفت می خواهند با علی و فریده برند مشهد، من هم یههو دلم خیلی هوای مشهد رو کرد و به بابا پوریا گفتم بیا ما هم بریم، پوریا گفت من کارهام خیلی زیاده و نمی تونم بیام ولی شما برید، دیگه به مامانی گفتم من و ژوان هم باهاتون می آییم، ولی چون باید 6 مهر واکسن چهار ماهگیت رو می زدیم علی مسافرت رو یک هفته عقب انداخت تا ما با خیال راحت واکسن تو رو بزنیم و یک هفته بگذره و تو سر حال شده باشی و بعد بریم. خلاصه برای 12 مهر بلیط گرفت و هتل هم رزورو کرد و رفتنمون قطعی شد. اولش خیلی خوشحال بودم ولی هر چی به روز رفتنمون نزدیکتر می شدیم اضطراب و نگرانی می اومد سراغم. از اینکه دارم تو رو تنها بدون پوریا می برم مسافرت خیلی می ترس...
15 آبان 1391

اولین سفر سه نفره ما

٧ شهریور هم من و تو و بابا پوریا برای اولین بار با هم رفتیم مسافرت، رفتیم شمال و تا جمعه دهم اونجا بودیم، سفر خوبی بود، البته هوا گرم بود و ما برای اینکه تو دختر نازمون گرمازده نشی خیلی از خونه بیرون نیومدیم، فقط ٢ - ٣ بار عصر که هوا خنک می شد تو رو با کالسکه بردیم لب دریا و کمی قدم  زدیم، یک بار هم رفتیم کافی شاپ تو ساحل. کیک سه ماگیت هم بردیم لب دریا، عکسش هم که قبلا برات گذاشتم. در کل سفر خوبی داشتیم و یک آب و هوایی عوض کردیم. تو راه برگشت یک تیکه از مسیر رو که تو جاده سرسبز عباس آباد بودیم خیلی بامزه شده بودی، اینقدر دقیق از پنجره به کوه ها و درختها نگاه می کردی که نگو، آخه اولین بارت بود که از این چیزها می دیدی دیگه... ...
9 آبان 1391

کارهای جدید ژوان خوشگلم تو ماه چهارم تولدش

دخترم شمال که بودیم یاد گرفتی جیغ بزنی، چه خوشحال بودی، چه ناراحت، چه هیجان زده و یا اگر نیاز و خواسته ای داشتی با جیغ احساس و نیازت رو بیان می کردی، البته لحن جیغهات تو حالتهای مختلف با هم فرق می کرد... شنبه ١١ شهریور هم دوباره رفتیم آزمایشگاه نیلو برای تکرار یکی آزمایشهای غربالگریت، آخه دکتر متواضع خیلی دقیق و حساسه و ازمون خواست یکی از آزمایشهاتو تکرار کنیم، که جوابش خدا رو شکر نرمال بود و خیالمون راحت شد، بعد از آزمایشگاه هم رفتیم فروشگاه گلدونه سعادت آباد برات کلی کتاب و سی دی و وسایل آموزشی خریدیم، البته قبلش هم شما در زمینه آموزش بیکار نبودی و من سعی می کردم که از نظر محرکهای حسی مختلف تامین باشی و تحریکات لازم رو بگیری، مثلا حس بین...
8 آبان 1391

عکسهای ژوانم در ماه چهارم

  قربونت برم من دختر گلم   عاشق دوربینی ها شما خوش تیپ خانم من...   -ای وااااااااااااای!!!! - چی شده؟؟؟؟ به خودم بگو، اشکال نداره، مگه ما با هم دوستهای صمیمی نیستیم؟؟؟؟   ژست خوابشو نگاه اوووووه، برای کی اینجوری گارد گرفتی عزیزم؟   خوشگل مامی ...
6 آبان 1391