ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

عکسهای تولد یک سالگی ژوان خوشگلم

فعلا تونستم این عکسها رو از بین همه عکسها انتخاب کنم و بذارم، بعدا می آم و از ماجراهای تولد تعریف می کنم. فقط این رو بگم که ژوان تو تولد عالی بود و خیلی به هممون خوش گذشت. کیک ژوانی که با قدمهای خوشگلش زندگیمون رو رنگی تر و زیباتر کرده.... این هم خود خانوم خانوما خوشگل خانوما که تو تولدش ماه بود ماه، یک ماه شاد و سرحال و  خوردنی... دخترم اون پشت قایم شده         ژوانی تازگی ها اصلا از گل سر و تل و کلاه و اینجور چیزها خوشش نمی آد و تا چیزی می ذاری روی سرش زود تند سریع برش می داره این عکسهای با کلاه و تل رو هم با هنرمندی خاصی  تونستیم ازش بندازیم ....   ای...
27 مهر 1392

ژوان شیرینم، عزیز دلم اولین سالروز تولدت مبارک

  تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری نه از آن پاکتری تو بهاری نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ بهارانم تو     لحظه ها، دقیقه ها، روزها و هفته ها مثل بر هم زدن چشمی  گذشتند  و دختر نازنین ما ، ژوان شیرینمان و میعادگاه عشقمان یک ساله شد... عزیز دلم.... توی این یک سالی که گذشت با تمام گریه ها و بیقراری هات بیقرارشدم و اشک ریختم و با تمام  لبخندهات، از ته دل و با تمام وجود شاد شدم و خندیدم و به خاطر آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ها کشیدم "ماما" گفتن تو برایم...
27 مهر 1392

كودك و خدا

تقديم به همه مامانهاي مهربون: کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان...
6 مرداد 1392

کیک 11 ماهگی ژوانی

  ای جانم عسلم قربون خوشحالیهات برم من... عزیزم چیزی تا تولدت نمونده ها...   ای دونم...   ژوان می خواد بره خونه مامانیش...     و اما الو کردن ژوان ...   دست کوچولو چقدر خوشگل گوشی رو می گیری تو دستت     این هم حرکتی که در شبانه روز هزار بار انجامش می دی.... دستت رو می گیری لبه میز تی وی و وای میسی... از کاری که کردی خوشحال می شی و ...   بعد  از اینکه خسته شدی به طور ناگهانی ولی با احتیاط می شینی...   تازگیها وقتی می خوایم بریم بیرون برای حاضر کردنت داستان داریم، مگه یه لحظه آروم می مونی تا لباس تنت کنم؟ ولی ...
31 ارديبهشت 1392

عکسهای ژوانی در ماه یازدهم

اینجا ژوان حاضر شده با مامی بره سر کار، آخه بعد از سفر عیدمون چون ژوان حدود یک ماهی روز و شب با من بود خیلی به من وابسته شده بود و با هیچ کس تنها نمی موند و من تصمیم گرفتم برای اینکه دوباره به مامان عادت کنه و ما رو کنار هم ببینه اون روز سه نفری بریم سر کار، ولی چشمتون روز بد نبینه که ژوان تمام راه برگشت رو  تا خونه گریه کرد و دوست داشت بیاد بغلم، من هم داشتم رانندگی می کردم و نمی تونستم بغلش کنم، جیگرم براش کباب شد، چه اشکی می ریخت نازدار... تازگیها هم که نمی ذاره هیچ کاری براش بکنم و دوست داره خودش کارهاشو بکنه، تا می آم موهای خوشگلشو برس بزنم زود برس رو ازم می گیره و ... آخه تو نفسمی دخترم... گاهی...
31 ارديبهشت 1392

اولین عیدی ژوان

وقتی به برنامه های عیدمون فکر می کنم دونه دونه یه چیزهایی یادم می آد که اینجا نگفته بودم. بعضی چیزها و خاطرات رو خیلی دوست دارم  که برات دقیق تعریف کنم، مخصوصا اولین های زندگیت رو.  الان داشتم به کادوی اولین تولد ژوانی فکر می کردم که یادم افتاد اولین عیدی اش رو هم خوبه اینجا  عکسش رو بذارم که براش یادگاری بمونه، ما آخرین روزهای سال، خیلی سرمون شلوغ بود و نتونستیم  عیدی ژوان رو بخریم.  بهتر هم شد چون چیزی رو که دوست داشتم به عنوان اولین عیدی به ژوان کادو بدیم تو کانادا پیدا کردم و از اونجا براش گرفتیم، یه گوزن چوبی راکینگ که یه جورایی سمبل اونجا هم هست... این هم عکسشه:   دو سه تا خاطره هم از اونجا دار...
23 ارديبهشت 1392

از پارسال تا امسال...

آخه دختر نازم تو داری با من چه می کنی؟ تو هنوز نمی دونی که وقتی صبح چشمهاتو باز می کنی و می بینی دو تا چشم درشت خوشگل قهوه ای دارن نگات می کنن و یه دست گرم کوچولو آروم روی صورتت حرکت می کنه یعنی چی؟ آره عزیز دلم، صبح زیبای امروز من اینجوری شروع شد، وقتی بیدار شدم دیدم تو هم بیداری و خیلی آروم و بی سر و صدا خیره شدی به من و داری صورتمو آروم لمس می کنی و ناز می کنی، من همه حرکات و کارهات رو عاشقانه دوست دارم عشق کوچولوی من... و باز هم یاد پارسال همچین روزهایی افتادم که خیلی از صبح ها با تکونها و حرکات نرم و موزون تو توی دلم بیدار می شدم و امسال نگاه زیبات رو هم دارم، دستهای گرمت رو هم دارم، پاهای کوچولوت رو که وقتی شیر می خوری و می خوابی و...
20 ارديبهشت 1392