ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

شهر كتاب

ديروز عصر من و ژوان با هم رفتيم شهر كتاب و يك عالمه لوازم و وسايل كاردستي خريديم، آخه كارگاه خلاقيتمون حدودا دو هفته تعطيله و ما تصميم گرفتيم كه خودمون فعاليتها رو تو خونه ادامه بديم، كاغذ رنگي، رنگ انگشتي،،گواش، قيچي مخصوص كودكان، دفتر نقاشي، مداد رنگي مخصوص و كلفت، چسب اكليلي، چسب كاغذي، چسب ماتيكي، خمير بازي، و ... خريديم، تا رسيديم خمير بازي رو باز كرديم و مشغول بازي شديم، ژوان خيلي لذت برد، نيم ساعت بدون كوچكترين صدايي سرگرم بازي شد، با خميرها توپ درست مي كرد و روي زمين قل مي داد و مي خنديد، البته خيلي دوست داشت كه مزه خميرها رو هم امتحان كنه ومن با دقت تمام نگاهش مي كردم كه يه وقت خمير نخوره، خلاصه يك عصر زيباي مادر و دختري رو با بيرون...
27 مهر 1392

سرزمین عجایب

بچه که بودم عاشق شهر بازی بودم. تابستون هر سال شهر بازی که باز می شد تمام عشق من انتظار برای شبی بود که قرار بود بریم شهر بازی، عاشق بازیهای ترسناکش بودم ، رودخانه وحشی، رنجر، سفینه، ترن هوایی و ....، اگر کسی به من می گفت بیا بریم تونل وحشت (چون تونلش خیلی بی مزه بود و اصلا ترس نداشت) ببخشید انگار به من فحش می داد.... ولی حالا که من مادر یک دختر پانزده ماهه ام، باورم نمی شه که از سوار شدن قطاری که خیلی آروم با سرعت نیم کیلومتر در ساعت حرکت می کنه اینقدر لذت ببرم. پنجشنبه شب ژوان رو برای اولین بار بردیم  سرزمین عجایب، و من سوار تمام بازیهای مخصوص کودکان یکی دو ساله شدم و هزار برابر تمام شبهایی که سوار رودخانه وحشی و سفین...
27 مهر 1392

عکس عکس عکس

      این یه دونه عکس از عکسهای تولد جا مونده بود، یادگاری مهمونهای عزیزمون برای ژوانی     باز هم ژوانی در دستان عمو حمید (عمو حمید ژوانی رو به دنیا آوردن)   دختر پرنسسم، مثل همیشه خانوم و باوقار، عاشق ژست گرفتن و عکاسی       ژوانی در حال شیطنت و بازیگوشی... دخترم گاهی حتی موقع بازی هم بسیار خانومه ژوان از حدودهای اردیبهشت با واکرش شروع به تمرین راه رفتن کرد و در روز ٣ تیر اولین قدمهای مستقلش رو برداشت. روز اول سه قدم ، روز بعد پنج قدم و دیروز یازده قدم به طور مستقل و با اشتیاق زیاد برای راه رفتن، گام برداشت.   &nb...
27 مهر 1392

ژوانی شاد شاد

  ژوانی در آغوش پدربزرگهای مهربونش:     ژوانی و کادوی اولین سالروز تولدش       ژوانی شاد شاد   این کلاه سرخپوستی یکی از کاردستی هاییه که مامی و ژوان دوتایی با هم تو کارگاه مادر و کودک درست کردن، راستی یادم رفته بو بگم که ما حدودا دوماهه که با هم می ریم کارگاه مادر و کودک، من که خیلی راضی ام، دختری هم کلی چیزهای خوب یاد گرفته و با نی نی های همسن خودش خیلی خوب بازی می کنه...   ژوانی پر از ناز و  ادا این دو تا عکس مال یازده ماهگی ژوانه که هنوز با تکیه به میز می ایستاد...     عزیز دلم می...
27 مهر 1392

عکسهای تولد یک سالگی ژوان خوشگلم

فعلا تونستم این عکسها رو از بین همه عکسها انتخاب کنم و بذارم، بعدا می آم و از ماجراهای تولد تعریف می کنم. فقط این رو بگم که ژوان تو تولد عالی بود و خیلی به هممون خوش گذشت. کیک ژوانی که با قدمهای خوشگلش زندگیمون رو رنگی تر و زیباتر کرده.... این هم خود خانوم خانوما خوشگل خانوما که تو تولدش ماه بود ماه، یک ماه شاد و سرحال و  خوردنی... دخترم اون پشت قایم شده         ژوانی تازگی ها اصلا از گل سر و تل و کلاه و اینجور چیزها خوشش نمی آد و تا چیزی می ذاری روی سرش زود تند سریع برش می داره این عکسهای با کلاه و تل رو هم با هنرمندی خاصی  تونستیم ازش بندازیم ....   ای...
27 مهر 1392

ژوان شیرینم، عزیز دلم اولین سالروز تولدت مبارک

  تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری نه از آن پاکتری تو بهاری نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ بهارانم تو     لحظه ها، دقیقه ها، روزها و هفته ها مثل بر هم زدن چشمی  گذشتند  و دختر نازنین ما ، ژوان شیرینمان و میعادگاه عشقمان یک ساله شد... عزیز دلم.... توی این یک سالی که گذشت با تمام گریه ها و بیقراری هات بیقرارشدم و اشک ریختم و با تمام  لبخندهات، از ته دل و با تمام وجود شاد شدم و خندیدم و به خاطر آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ها کشیدم "ماما" گفتن تو برایم...
27 مهر 1392

كودك و خدا

تقديم به همه مامانهاي مهربون: کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان...
6 مرداد 1392

کیک 11 ماهگی ژوانی

  ای جانم عسلم قربون خوشحالیهات برم من... عزیزم چیزی تا تولدت نمونده ها...   ای دونم...   ژوان می خواد بره خونه مامانیش...     و اما الو کردن ژوان ...   دست کوچولو چقدر خوشگل گوشی رو می گیری تو دستت     این هم حرکتی که در شبانه روز هزار بار انجامش می دی.... دستت رو می گیری لبه میز تی وی و وای میسی... از کاری که کردی خوشحال می شی و ...   بعد  از اینکه خسته شدی به طور ناگهانی ولی با احتیاط می شینی...   تازگیها وقتی می خوایم بریم بیرون برای حاضر کردنت داستان داریم، مگه یه لحظه آروم می مونی تا لباس تنت کنم؟ ولی ...
31 ارديبهشت 1392

عکسهای ژوانی در ماه یازدهم

اینجا ژوان حاضر شده با مامی بره سر کار، آخه بعد از سفر عیدمون چون ژوان حدود یک ماهی روز و شب با من بود خیلی به من وابسته شده بود و با هیچ کس تنها نمی موند و من تصمیم گرفتم برای اینکه دوباره به مامان عادت کنه و ما رو کنار هم ببینه اون روز سه نفری بریم سر کار، ولی چشمتون روز بد نبینه که ژوان تمام راه برگشت رو  تا خونه گریه کرد و دوست داشت بیاد بغلم، من هم داشتم رانندگی می کردم و نمی تونستم بغلش کنم، جیگرم براش کباب شد، چه اشکی می ریخت نازدار... تازگیها هم که نمی ذاره هیچ کاری براش بکنم و دوست داره خودش کارهاشو بکنه، تا می آم موهای خوشگلشو برس بزنم زود برس رو ازم می گیره و ... آخه تو نفسمی دخترم... گاهی...
31 ارديبهشت 1392